پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

پارسا جونی فرشته ناز کوچولو

سلااام وای چقدر خوشحال تونستم وارد وبلاگ پسرم بشم

بدون عنوان

1393/1/19 18:14
نویسنده : مامان و بابا
320 بازدید
اشتراک گذاری

پارسا جون امیدوارم وقتی بزرگ شدی و مرد شدی وبلاگ پایدار باشه چون تمام خاطرات و شیطنتهایت را ببینی .

پارسا ی عزیزم :خدا انشاالله همیشه محافظ و نگه دارت باشد ،تنقدر شیطون  و بلا شده ای که نگــــــــــــو گاهی انقدر خوشحال میشوم وقتی شیطنتهایت را میبینم و گاهی عصبانی که به معروف کارد بزنی خونم در نمیاید ولی بسیار شیرین و دوست داشتنی هستی .انقدر که وقتی از بندر امدیم خاله (خاله مامان)هی زنگ میزد که عکسهایت را برایش بفرستم چون دلشون برات تنگ شده بود و وقتی از یزد امدیم عمه (عمه بابا) زنگ زد که دلمات برای پارسا تنگ شده .تو چه میکنی بادلهایشان عزیزه من وخاله ریحانه و مامان جونیتم که هی میزنگن که تو بری پیششون .

میخوام کمی از شیطنتهای اخیرت بنویسم

روز دوم عید من خونه رو کلی تمیز کردم  به اصطلاح اتمام خونه تکونی بود رفتم تا دستشویی و حمام را بشویم .و تو هم نشسته بودی باب اسفنجی میدیدی بعد از ده دقیقه اومدم تا پودر شوینده رو از پشت در بردارم  دیدم نیست .بــــــــــله چشمتان روز بد نبیند اقا پارسای ما زحمت کشیده بود همه پودر رو رو زمین خالی کرده بود و با دستمال داشت روش میکشید وای که نگو چه دادی زدم حالا اومدم پارسا سر تکون میده میگه (نچ نچ نچ کفیث شده ).من نمیدونستم بخندم یا گریه کنم

 

یه روز هم کارامو کرده بودم نشسته بودم با تبلتت بازی میکردم دیدم ده دقیقه ای نیستی و ساکتی بعد اومدی گفتی (مامان تبلتمو بده بیا برات سوپ پخیده کردم دستمو گرفتی بردی اشپزخونه دیدم بــــــــله هرچی ماکارونی و رشته تو کشو بوده ریختی تو قابلمه و یه پیازو یه سیب زمینی هم انداختی و صندلی گذاشتی رفتی کلی ابم توش ریختی و کلی هم ذوق کردی برام سوپ پختی .......

 

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان حدیثه سادات
24 فروردین 93 14:05
فدای آشپزی کردنت برم خاله جون. بیا برای منم سوپ پخیده کن
مامان حمیدرضا
30 خرداد 93 17:07
سلام خوبی ان شاالله که وبلاگا بمونه تا وقتی که خودشون باهم چت کنن